زنان سرزمین من به جستجوی عدالت های نداشته خود هستند؛ فریبرز رضایی
زنان سرزمین من به جستجوی عدالت های نداشته خود هستند
نابرابری هایی که سکان زندگی اشان را به نا کجا آباد می رساند. نظام سرمایه داری، نظام مالکیت ها، بورژوازی، استثمار را بیشتر و راه گریز را بر زنان برای ستم و بی عدالتی با قوانین تبصره و ماده و تصویب انواع قوانین و لوایح بنام شیرین حقوق بشر و هزاران واژه منفعل میبندد(با ارزشهایی که به ظاهر متمدنانه آفریده میشوند) و به نام امنیت ملی، نیروهای سرکوبگر در نظام تمامیت خواه حکومت دینی ایران، زنان را تهدید علیه امنیت ملی میدانند زیرا که این زنان هستند که در هر نیرویی پرچمدار و پیشقدم هستند. هیچ راه قانونی قضایی قابل اطمینان در دسترس زنان برای دادخواهی نیست، طبقه حاکم از طریق سرکوب جامعه زنان و پایین دستی ها اعمال قدرت مینماید.
چگونه میتوانیم زنان سرزمینمان را بدون داغ و شکنجه و زندان و جریمه به اسم اجبار یا قانون و با زور و قدرت و یا به اسم سنت دور کنیم؟؟؟
و به بهانه های مختلف سطحی ملزم به پوشیدن و یا قبول قانون اجباری، به نام مذهب، فرهنگ و پوشش، لباس ملی و …، که حتی زن در خانواده در امان نیست آنها به اصطلاح برای نظم و کنترل خودشان منظور (دولت توتالیتر اسلامی) برای هرچه بیشتر محدود ساختن حضور فیزیکی در جامعه که فقط مختص مردان جامعه میباشد
برای برقراری حفظ جامعه شان از حضور ظلم نامریی زنان استفاده میکنند، و اینچنین حتی به توده مردم ظلم میکنند.
به طبع رشد خشونت به زنان خصوصا خشونت جنسی بالا میرود و تبدیل به یک فاجعه بزرگ انسانی شده، به شکلی فوالعاده بی رحم زشت عجیب و غریب و کنترل تمام انسانها یه راحتی امکان پذیر میشود، همانطور که اجازه نمیدهند زنان در جای عمومی ورزش کنند این عمل باعث و بازتولید بچههای افسرده و غمگین از مادران افسرده …..
و این چرخه ناقص
و دایره معیوب
تکرار ,تکرار
ضایعه نظام پر خشونت
و جامعه مخرب و قربانی ساز
و در این جامعه دیکتاتوری دینی
تمامیت خواه نقض آزادی بشر در قالب سرکوب زنان به نام حجاب با اعمال قدرت و زور در پروسه ای طولانی به بخشی از زندگی و روابط اجتماعی توده مردم میشود، در واقع اصول آزادی و برابری دستاویز ستم و سرکوب میشود و قدرتهای بدوی مثل تو سری و روسری ….ارزشهای آزادی و فردی را میکاهد
و کم کم جامعه بیمار تحت کنترل در می اید
اگر دست آنها بود، حتی آن دو ساقه نازک یاس را
دستگیر میکردند
که چرا بی اجازه گل داده است
ماه را به بند میکشاندند
که چرا بالاتر از سیاهی رنگی آورده است
هوا را به رگبار میبستند
روز را به ترک اسب
آنقدر روی زمین میکشیدند
که تکه تکه شود
اگر دست آنها بود
آبها را رها نمی کردند
در پی سراب
و نور را به پای ظلمت
نمی انداختند.
درختها را دار می زدند.
و از بهار نارنج اعتراف می گرفتند که این همه شکوفه را از کجا می آورد هر ساله